طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز | ||
آمار وب |
تعداد بازدیدها: RSS |
طراح قالب: |
قالبهای بهاربیست |
موزیک و سایر امکانات |
|
|
||
سیاهی شب همه جارا فراگرفته کنج اتاقم نشسته ام تنهای تنها فکرهای رنگارنگ خواب از چشمانم ربوده آرام ...آرام ...پاهایم را میکشم ...سمت پنجره چشمهایم جز ...سیاهی...رنگی نمیبیند چراغ قوه ی کوچکی را برای یاری می طلبم بدون هیچ شکایتی برای یاری ام می شتابد یاددارم...خوف داشتم از سیاهی ...وقتی کودک بودم اما حال میدانم...شب زیباست...وتنها لباس مشکی برتن دارد شاید عزادار است... نمی دانم...نمی دانم... اما خوب میدانم...شب چهره ی دیگری از روز است حال شب را دوست میدارم چون...زیبا و مرموز است
|
||
|
||
سلام خدا جون …
میدونم ازم دلخوری ، میدونم چند وقته بهت سر نزدم ، میدونم چند وقته فراموشت کردم ! خدا جون میخوام واست از دلتنگیم بگم ، میدونم مثه همیشه سنگه صبورمی .. دلم خیلی گرفته ، این بار نه از دور و بریهام ، نه از دنیا ، از خودم !! یه مدته حضورت توی لحظه های بودنم احساس نمیشه ! یه مدته بودنت توی زندگیم کمرنگ شده ! یه مدته از گناه ابایی ندارم ! یه مدته دیگه از سنگینی نگاهت شرم ندارم ! یه مدته توی مرداب زندگی غرق شدم ! یه مدته بنده ی ناسپاس شدم ! یه مدته مغرور شدم ! خدا جون نمیدونم چرا دیگه صدای اذونت آرومم نمیکنه ! یه مدته شنیدن صدای “الله اکبر ” اذونت مضطربم میکنه ! اظطراب از فاصله ی افتاده بین من و تو خدا جون … تو کمکم کن !! نذار از تو تهی بشم ، نذار با نبودنت بمیرم ! “دستمو بگیر، کمکم کن“
|
||
|
||
اقاجون سلام امروز دلم میخواد باهاتون دردودل کنم میخوام حرفایی که تو دلم سنگینی میکنن رو امروز به شما بگم یامولا خودتون ازحال زارم خبردارین میدونم ازگریه های شبونم ازگناهام از درس نخوندنم ارز دل شکستم و...باخبرین اقاجون من راه رو اشتباه رفتم یادم نبود اگر یه لحظه غافل بشم سراز بی راهی درمیارم حالا موندم چیکارکنم یه راهی نشونم بده یا صاحب زمان میدونم شماهیچوقت من رو ناامیداز درتون برنمیگردونین اومدم گدایی اقاجون ازتون خواهش میکنم دستمو بگیرین وچراغ راهم بشین
. . . همه برای ظهور شما دعامیکنن اما من ازخدا میخوام کمکم کنه اول شماروخوب بشناسم نمیخوام دعا کنم برای ظهورکسی که خوب نمیشناسم چون ترسم اینه شماظهور کنید ومن تاب عدالت شمارو نداشته باشم پس بارالهی معرفت نسبت به امام زمان رو به من عطاکن امین
|
||
|
||
وقتی تقویم را ورق میزنم امروز شاید دردناکترین روز برایم باشد روزی که بهترین مخلوق خدا به سوی آسمان پرکشید به خاطر رفتنش ناراحت نیستم چون او ماموریتش پایان یافته بود او اهل زمین نبود بلکه ازجنس آسمان بود عظمت او در وهم وکلمه نمیگنجد آری فاطمه دخت نبی وصف ناشدنیست اما امروز دلتنگی وناراحتی ام فقط به خاطر مظلومیت بانو است خدا لعنت کند قاتلان اورا امروز دلم گرفته چون سالها پیش درچنین روزی حضرت علی در فراق همسرش گریست درچنین روزی بود که حسن وحسین بی مادر شدند نورچشم پیامبر به سوی اسمون پرگشود انگاردلش برای پدر تنگ شده بود
|
||
|
||
به نام الله امروز 16اردیبهشت سال 90 هست ومن تصمیم گرفتم اولین دلنوشتم رو اینجا بنویسم میخوام ازخودم و دنیایه عجیبم بنویسم ،میخوام از دلتنگی هام بنویسم وحرفای نگفتم رو اینجا بزنم آری ااین وبلاگ محرم رازهای نگفته ی منه ! 18 سال پیش من همین موقع یه کودک 1ماهه بودم که نمیدونستم غم چیه ! نمیدونستم نامردی چیه ونامرد به کی میگن دروغ رونمیشناختم بامعصیت غریبه بودم و... اما این معصومیت وپاکی زیاد دوام نداشت چون من خیلی زود بزرگ شدم ویاد گرفتم مثل ادم بزرگا باشم اوائل برام خیلی چیزا عجیب بود وقتی میدیدم آدما وقتی پیش همند باهم خوبن اما همینکه ازهم جدامیشن کلی حرف پشت سرهم میگن! یااینکه خیلی راحت دروغ میگن وبعدهم برای تبرئه خودشون میگن دروغ مصلحتی بودو... خیلی دلم میگرفت اما ای دل غافل انگاری منم دارم مثل بقیه میشم ،آخه منم دیگه بزرگ شدم!!!!!!!!
|
||